زندگی نامه اسکندر مقدونی

بین مطالب وب سایت جستجو کنید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
اکبر شفیع زاده
17:20
یک شنبه 13 فروردين 1391

 

سکَنْدَر مَقْدونی (۳۵۶ تا ۳۲۳ پیش از میلاد) در ایران مشهور به «اسکندر گجسته» (به معنای اسکندر ملعون)و در غرب مشهور به «اسکندر کبیر»، وکشورگشای اهل مقدونیه در سدهٔ چهارم پیش از میلاد بود.

در طول تاریخ اسکندر برای روم نماد قدرت واقتدار بوده است؛ ولی برای ایرانیان نماد خونخواری و خرابی است. چنانچه به علت کشتار و خرابی‌های به بار آورده، در ایران وی را اسکندر گجسته (ملعون) می‌نامند.


نام

اسم این پادشاه مقدونی اسکندر بود و مورخین عهد قدیم نیز چنین نوشته‌اند؛ اما بعدها برخی مورخین اسلامی او را اسکندر نابودگر و یا حتی اسکندر حرام زاده خواندند و برخی نیز از وی به اسکندر المقدونی یاد کردند. (روم را باید بمعنی یونان یا مقدونی دانست زیرا بیزانس یا روم شرقی را در زمان ساسانیان و قرون اولیهٔ اسلامی روم می‌گفتند).ملا هادی سبزواری (قرن ۱۳ق) اسکندر را با نام ذو القرنین قدیس یاد می کند و وی را شاگرد ارسطو و گسترش دهنده علم منطق می داند. اما ابوالکلام آزاد (اواخر قرن ۱۴ق) از دانشمندان هندی کتابی با نام کوروش کبیر یا ذوالقرنین نوشت که علامه طباطبایی این قول را در تفسیر قرآن خود با دلایلی مورد تایید قرار داد.


از آنجا که در عهد قدیم میان مرسوم نبود که پادشاهان هم نام را با اعداد ترکیبی ذکر کنند، مورخین اولیه وی را اسکندر پسر فیلیپ می‌خواندند.


در شاهنامه نیز از اسکندر یاد می‌شود وی نوه فیلیپ، پسر داراب و برادر دارا معرفی می‌شود.


نَسَب


پدر اسکندر فیلیپ دوم مقدونی و مادرش اُلمپیاس دختر نه‌اوپ‌تولم پادشاه مُلُس‌ها. (البته در برخی منابع اسکندر حرام زاده، و فرزند پدری ترک دانسته شده است)


ملس‌ها مردمی بودند یونانی زبان که در درون اپیر نزدیک دریاچهٔ اِپئوم‌بوتی یا ژانین کنونی سکنی گزیده بودند و پادشاهان این مردم از خانوادهٔ اِآسیدها بشمار می‌رفتند و این خانواده هم نسب خود را به آشیل پهلوان افسانه‌ای یونان در جنگ تروا میرسانید. بنابراین چون پادشاهان مقدونی عقیده داشتند که نژادشان به هرکول نیم‌ربّ‌النوع یونانی می‌رسد مورخین یونانی نسب اسکندر را از طرف پدر به هرکول و از طرف مادر به آشیل پهلوان داستانی میرسانند. در داستان‌های ایرانی اُلمپیاس مادر اسکندر را ناهید نامیده‌اند.


برخی از پژوهشگران در ایران نظیر استاد بهروز، اصلان غفاری، دکتر محمد مقدم، احمد حاجی و پوران فرخزاد معتقدند در زندگینامه‌هایی که درباره اسکندر مقدونی برجای مانده است تعارض‌ها و اشتباه‌هایی وجود دارد. از جمله پوران فرخزاد در کتاب «کارنامهٔ به دروغ» آورده است اسکندر مغانی یا اسکندر ارومی شخصی ایرانی بوده‌است که بسیاری از اسکندرنامه‌ها که امروزه به اسکندر مقدونی نسبت داده می‌شود در واقع شرح حال او است (مثلا ساختن سد سکندر، پارسایی و بزرگواری، پی آب زندگانی گشتن).


تولد و کودکی


اسکندر در ژوئیهٔ (۱۰ تیر تا ۹ اَمرداد) ۳۵۶ ق.م و در شهر پِلا به دنیا آمد. استاد او ، ارسطو ، فیلسوف معروف یونانی بود. اسکندر در زمان کودکی ، اسبی بسیار پر قدرت و نترس به نام( بوسفال) را تربیت کرد که هیچ کس جرئت نداشت از آن سواری بگیرد. این اسب مشهور ، اسکندر را تا هندوستان برد و در آنجا مرد.


پیش از فتح یونان


پدر اسکندر فیلیپ یا فیلیپوس که نخست شاه مُلُس‌ها بود، در جنگی که با یونان کرد پیروز گردید و پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. در این جنگ که در محل خرونه(Cheronee) روی داد دو سپاه به هم رسیدند و طلیعهٔ صبح طرفین صف آرایی کردند. فیلیپ فرماندهی جناح راست را به پسرش اسکندر داد و معاونان ممتاز را خود را در کنار او جا داد. فرماندهی جناح چپ را هم خود به عهده گرفت. در این جنگ که طولانی بود تعداد زیادی از هر دو طرف کشته شدند و سرانجام پدر اسکندر در این نبرد پیروز شد. بعدها هنگامی که فیلیپ وارد نمایشگاهی جهت تماشای صورت دوازده الهه می‌شد و تمام انظار متوجه بود شخصی پوزانیاس(pausanias) نام قمه‌ای به تن او فرو کرد و پادشاه افتاد و درگذشت. پس از مرگ فیلیپ اسکندر بر تخت سلطنت نشست.


جوانی اسکندر


فیلیپ دوم توجهی مخصوص به تربیت اسکندر داشت و با این مقصود فردی را با نام لئونیداس که از نزدیکان اُلمپیاس بود مسئول تربیت اسکندر کرد. فیلیپ در انتخاب پزشک و دایه اسکندر نیز تلاش کرد تا همه از خانواده‌های ممتاز و اشراف باشند، پس از رسیدن اسکندر به سن جوانی، فیلیپ به ارسطو، فیلسوف سرشناس یونان که در آن زمان به مکتب افلاطون می‌رفت، نامه‌ای نوشت. ارسطو سمت آموزگاری اسکندر را پذیرفت و مدتها بتعلیم و تربیت او پرداخت.


اعتیاد اسکندر به الکل گاه باعث می‌شد در حال مستی حتی نزدیکترین افراد، از جمله یکی از نزدیکترین دوستانش را بقتل برساند؛ یا مجموعه تخت جمشید که از بزرگ‌ترین میراث دنیای قدیم بود را به اتش بکشد.


حمله به امپراتوری پارس


اسکندر در لشکر کشی‌های خود به آسیا، در زمان داریوش سوم به سرزمین امپراتوری پارس حمله کرد و سپاهیان ایران را شکست داد.


نخستین نبرد اسکندر و ایرانیان در بهار (۳۳۴ پ.م) در حوالی آسیای صغیر نبرد گرانیک یا گرانیکوس نامیده می‌شود. اسکندر از بغاز داردانل گذشته وارد آسیای صغیر شد. این نبرد در کنار رود گرانیک روی داد که به دریای مرمره می ریزد.


درگیری میان پارس و یونان سالیان سال ادامه داشت. نقطهٔ اوج این کشمکش ها را سیل رخدادهائی تشکیل می داد که حملهٔ اسکندر عامل و باعث آن ها بود. عصری که بدین ترتیب پایان می گرفت چیزی حدود سیصد سالی به درازا کشیده بود.


دومین نبرد اسکندر و ایرانیان در نبرد ایسوس، (333 پ.م.) اولین نبرد مستقیم اسکندر است با سپاه داریوش سوم. داریوش و اسکندر در نزدیکی شهر ایسوس با یکدیگر رو به رو شدند.


میان جهان باختر و جهان خاور در درازای تاریخ، نه نبردهای قدرت، نه درگیری های اعتقادی، نه رقابت هنرها و نه بگو مگوهای اندیشمندان هیچگاه گسسته نشده است. اوج این درگیری، که کهن ترین موضوع تاریخ را تشکیل می دهد، برخورد خصمانهٔ غرب با شرق در سال ۳۳۳ پیش از میلاد مسیح در نبرد «ایسوس» بود. پیروزی بنام غرب رقم خورد. پیامدهای آن فوق العاده بودند.


سومین نبرد اسکندر و ایرانیان در نبرد گوگمل، (331 پ.م.) دومین نبرد مستقیم اسکندر است با سپاه داریوش سوم در گوگمل واقع در نزدیکی اربیل امروزی. بیشترین مقاومت ها را طوایف آریایی برزینی در نبرد گوگمل انجام دادند.




مسیر حمله اسکندر به ایران


پس از پیروزی «گوگمل» اسکندر از همان میدان نبرد، یک گردان سواره نظام تحت فرماندهی «فیلُکسِنوس» به «شوش» گسیل داشت با این امید که پیش از این که همهٔ گنجینه ها منهدم، سوزانده، به یغما رفته یا به ایران شمالی منتقل شده باشند، شهر را اشغال کند. در رقابت با شایعهٔ پیروزی عظیم، «فیلُکسِنوس» عازم جنوب شد. امید اسکندر بر آورده شد. پس از آن که داریوش در نتیجهٔ دوبار گریختنش هم در نبرد «ایسوس» و هم «گوگمل» شکست خورد، ساتراپ ها، تا جائی که به چنگ فاتح افتاده بودند، دیگر نیازی نمی دیدند، برای این هخامنش ِ فراری سرشکی فرو ریزند. یا شاید هم تنها یک قطرهٔ دیگر نثارش کرده باشند! اما در این وقت فرماندهان بزرگ شروع به سیاست ورزی کردند، سیاستی بزرگ. در موقعیت آنان، سخن رایج ، کنار آمدن با فاتح بود. تدبیر دورنگرانهٔ اسکندر در رفتار دوستانه اش با «میتر ِ نس» ِ ساتراپ که در زمان خود، شهر «سارد» را به او تسلیم کرده بود و پذیرفتنش به حلقهٔ نزدیکان دربار پادشاهی، به بار نشست. ملایمت اسکندر نسبت به همهٔ کسانی که در برابرش مقاومتی نشان نداده بودند، تسلیم ساتراپ ها را تسهیل کرد. «شوش» تحویل شد. در ماه نوامبر سال ٣٣۱، تقریباً چهار سالی پس از عبور از «هلسپونتوس» ، اسکندر وارد پایتخت امپراتوری پارس شد.


اسکندر با تصرف پارسه، یکی از پایتخت‌های هخامنشیان این سلسله ایرانی را برای همیشه نابود کرد. وی فرمان به آتش کشیدن پارسه را صادر کرد که برخی آن را برای تلافی به آتش کشیده شدن آتن به دست خشایارشا می‌دانند.



مرگ


اسکندر پس از فتح هند که تا رود هیفاز (بیس امروزی) پیشروی کرده بود به علت کمی قشون به ایران بازگشت و به فکر تسخیر عربستان افتاد. بنابراین به سمت بابل حرکت کرد ولی در آنجا به علت تبی که از باتلاق‌های بابل بر او مستولی شده بود در سن ۳۲ سالگی مرد.

وضعیت لشکر اسکندر و داریوش



سواره نظام، بخش کوچکترلشکر اسکندر بود.


در بهار سال 334 قبل از میلاد، قشون پارمنیون (Parmenion) از افسران مورد اعتماد مقدونیان هنگام پادشاهی فیلیپ دوم (Philip II) و حامی بزرگ اسکندر، از داردانل (Dardanel) عبور کردند و ایرانیان از همان روزهای اول نتوانستند در برابر او از خود مقاومت منظمی نشان دهند. اسکندر پس از آنکه در ایلیون پیاده شد، استقلال این شهر را اعلام کرد و آنرا از پرداخت خراج به ایرانیان معاف داشت و سپس راه خود را پیش گرفت و به قوای اصلی ملحق شد.
 

قشون اسکندر از لحاظ عده زیاد نبود و از سی هزار پیاده و پنج هزار سواره تشکیل شده بود. که از این عده نه هزار نفر شش جناح را به وجود می آوردند و سه هزار نفر آنها سه دسته پیاده مسلح به اسلحه های میان وزن بودند. یکی از این دسته ها آگما نام داشت که گارد مخصوص اسکندر بود. پیاده های یونانی بطور تخمینی از دوازده هزار نفر تشکیل می شدند که شامل متحدین و مزدوران بودند. سایر قسمت های پیاده مرکب بود از دسته های مسلح به اسلحه سبک. پر ارزش تر از همه آنها کمان داران جزیره کرت (Crete) بودند.
 

سواره نظام از هشت دسته سنگین اسلحه شامل یاران پادشاه که از نجبا بودند و دسته سواره نظام فسال (Fesal) و سایر دسته های نسبتآ کوچک تشکیل می گردید. علاوه بر اینها اسکندر با خود حدود یکصد و شصت فروند کشتی به همراه آورده بود. به دنبال قشون عراده ها حرکت میکرد. در قشون اسکندر عملیات محاصره بسیار خوب انجام می شد و بنابراین در معیت عراده ها انواع ماشین های محاصره و دسته های مخصوصی که برای اینکار اختصاص داده بودند، حرکت می کرد.

ستاد فرماندهی ارتش عبارت بود از یک عده نزدیکان و دوستان مورد اعتماد پادشاه که به فنون جنگی کاملآ آشنا بودند. در میان این عده افراد برجسته ای وجود داشتند که بعدها در تاریخ آسیا نقش مهمی را ایفا کردند. لازم است در اینجا به وضع مرتب و نظم امور ستاد نیز اشاره شود. در این لشکر کشی روزانه کلیه وقایع ثبت می شد و همین یادداشت ها بعدعا پایه و اساس شرح لشکر کشی های اسکندر قرار گرفت.

حسن تهیه مقدمات لشکرکشی گواهی می دهد که اسکندر نقشه های وسیع جنگی داشته است، هر چند که این پادشاه جوان مقدونی در اولین مرحله فعالیت خود شاید تصور اینکه ممکن است بتواند حکومت ایران را در آن زمان مغلوب سازد و بر دنیا تسلط پیدا کند را محال می دانسته است ... اما در اولین نبردی که در گرفت ضعف و ناتوانی حکومت هخامنشیان و در مقابل امکان فتوحات بعدی برای اسکندر آشکار گردید.

در مقابل ارتش کثیر داریوش سوم از عناصر و افراد مختلف تشکیل شده بود که از لحاظ نطامی ارزش آنان برابر نبود. انضباط، فوق العاده ضعیف بود و آن اراده و ایمانی که ارتش قلیل تعلیم یافته و مجرب اسکندر برای وصل به فتح و پیروزی در دل داشتند، در ارتش داریوش وجود نداشت. از شرحی که هرودوت در باره ارتش خشایارشا بیان داشته معلوم می شود که پایه و اساس این ارتش را پیاده نظام و افراد داوطلب ایلاتی تشکیل می داده ولی سواره نظام اهمیت فوق العاده ای داشته است.

داریوش سوم برای اینکه با روش جنگجویان یونانی ارتش خود را هماهنگ نماید سعی می کرد که یک پیاده نظام منظم به وجود بیاورد و او قبل از همه چیز به مزدوران یونانی، که تعداد آنها چندان هم کم نبود، اتکا داشت و فرمانده بسیار لایقی بنام ممنون (Memnon) آن سپاه را رهبری می کرد.
 


 

رکسانه، دختری که قربانی عشق اسکندر شد

 
 
 
رکسانه دختر (کوهورتانوس) فرمانروای سغد از ولایات ایران که در نزدیکی سمرقند کنونی قرار دارد، بود. رکسانه یعنی ستاره کوچک! سیزده ساله است که اسکندر ایران را به خاک و خون می‌کشد.
اسکندر مقدونی چهره نام آشنای تاریخی است که داعیه فتح جهان را در سر دارد. در دوران فرمانروایی 13 ساله اش سرزمین‌های بسیاری را تصرف می‌نماید که با توجه به امکانات آن زمان ابعاد وسیعی داشته. تنها با یک نگاه به باقیمانده کاخ آناهیتا، تخت جمشید کافیست تا نفرت عظیم ایرانیان را نسبت به اسکندر درک کنیم! اسکندر وقتی که وارد تخت جمشید شد و این همه شکوه و ثروت را دید دستور داد که هر چیز را که می‌توانند با خود ببرند و هر چیز را که نمی‌توانند نابود سازند.
 

داریوش سوم آخرین پادشاه ایران تنها فرار می‌کند و توسط یکی از امیران ولایات کشته می‌شود. اسکندر ایران را فتح می‌کند، سغد را فتح می‌کند.

کوهورتانوس خواست ضیافتی برای اسکندر با تجملات مشرق ‌زمین بدهد و با این مقصود ۳۰ نفر از دختران خانواده‌های درجهٔ اول سغدیان را باین ضیافت طلبید. دختر خود والی هم جزو آنها بود.
رکسانه از حیث زیبایی و لطافت مثل و مانند نداشت و بقدری دلربا بود که در میان آنهمه دختران زیبا توجه تمام حضار را بخود جلب می‌کرد.

در شب میهمانی که پدر رکسانه (کوهورتانوس) برای پذیرفتن شکست و به افتخار اسکندر برپا می‌کند. رکسانه بر طبق سنن ایرانی با رو بنده می‌رقصد. رکسانه مجبور می‌شود طبق خواست اسکندر روبنده را بر دارد... کاری که در تمام عمرش نکرده.

اسکندر که مست بادهٔ عنایتهای اقبال و ابخرهٔ شراب بود عاشق وی گشت.

گویند: «پادشاهی که زن داریوش و دختران او یعنی زنانی را دیده بود که کسی جز رُکسانه در وجاهت بآنها نمی‌رسید، در این‌جا عاشق دختری شد که نه در عروقش خون شاه جاری بود و نه از حیث مقام می‌توانست قرین آنها (یعنی زن داریوش و دختران او) باشد»

بزودی اسکندر بلند و بی‌پروا گفت: لازم است مقدونیها و پارسیها با هم ازدواج کنند و این یگانه وسیله‌ایست برای اینکه مغلوبین شرمسار و فاتحین متکبر نباشند.
بعد برای آنکه این فکر خود را ترویج کند آشیل پهلوان داستانی یونان را که از نیاکان خود میدانست مثل آورده گفت مگر او یکی از اسراء را ازدواج نکرد؟ بنابراین مقدونیها نباید ازدواج زنان پارسی را برای خود ننگ دارند.

پدر رُکسانه از این سخنان اسکندر غرق شادی گردید و بعد اسکندر از شدت عشق در همان مجلس امر کرد موافق عادات مقدونی نان بیاورند و آن را با شمشیر بدو نیم کرده نیمی ‌را خودش برداشت و نیم دیگر را به رُکسانه داد تا وثیقهٔ زناشویی آنان باشد. مقدونیها را این رفتار اسکندر خوش نیامد زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که یک والی پارس پدرزن اسکندر گردد ولی از زمان کشته شدن کلیتوس سرداران مقدونی از اسکندر می‌ترسیدند و هر آنچه از او سر می‌زد با سیمای خوش تلقی می‌شد.

رکسانه میان تنفر نسبت به یک غاصب و عشق نسبت به یک همسر می‌ماند....
کم کم مانند همه زنان ایرانی عشق به همسر و وفاداری در رکسانه جان می‌گیرد. او عاشق می‌شود! و اسکندر عشق تمام لحظات رکسانه می‌گردد. اما صد افسوس که اسکندر تنها به تصرفاتش می‌اندیشد و وظیفه ای که خدایان بر عهده او گذاشته اند برای رسیدن به آخر دنیا! و رکسانه در این میان قربانی یک عشق است!

رکسانه پا به پای اسکندر به هند می‌رود! باران‌های سیل آسا را تحمل می‌کند! پیکر‌های بیجان کشته‌ها را می‌بیند! درد و رنج سر بازان و شورش آنها با اسکندر را می‌بیند! در سختی‌ها در کنار اسکندر و در خوشی‌ها هم چون بیگانه ای با او رفتار می‌شود! و اسکندر در این میان شخصیتی دو گانه دارد. زمانی دلپذیرترین رفتار را با رکسانه دارد و زمانی او را از خود می‌راند.......

رکسانه زجر می‌کشد....دو رویی می‌بیند.......نیرنگ‌ها را می‌چشد......جفای عشقش را می‌بیند....... زخمی‌شدن اسکندر را تحمل می‌کند......اما در این میان رکسانه باز هم رکسانه است....

تحول شگرف فکری اسکندر شورش سربازان و خواهش رکسانه او را از هند ناامید بازمی‌گرداند.....اسکندر خسته از جنگ و زخم خورده از شورش سربازانش به سوی ایران باز میگردد......و اینبار باز رکسانه به دور از رفتار‌های درباری یک ملکه در کنار اسکندر و با پای پیاده از کویر می‌گذرد......به ایران باز می‌گردد.....

اما.....اینبار......اسکندر به دلیل مصالح کشور گشایی زخم جان فرسایی به روح رکسانه وارد می‌کند......

اسکندر به شوش رفت و در آنجا با "استاتیرا" دختر کوروش ازدواج می‌کند....و دستور می‌دهد هم زمان با او هشتاد نفر از سرداران سپاهش با شاهزاده‌های ایرانی ازدواج کنند!!!!!
در شب ازدواج اسکندر رکسانه طفلی را که در بدن داشت از دست می‌دهد.....رکسانه باز هم در کنار اسکندر می‌ماند!!!! حتی پس از ازدواجش.....اسکندر استاتیرا را در شوش باقی می‌گذارد و رکسانه را با خود به اکباتان می‌برد.....
از آنجا با اینکه منجمان ورود به بابل را نحس می‌دانند اسکندر به بابل می‌رود....اسکندر که می‌دانسته راهی به پایان عمرش ندارد در آخرین روزها با رکسانه وداع می‌کند واسکندر در واقع در باغ‌های معلق بابل اعتراف می‌کند که همچنان عاشق رکسانه است!!! اسکندر حتی به رکسانه می‌گوید که بعد از مرگش دستور قتل استاتیرا بدهد که سودایی برای جانشینینی اسکندر در سر نپروراند......

در بابل عشق ابدی رکسانه (اسکندر) بر اثر بیماری مرموزی جان می‌سپارد و اسکندر با همه قدرتش به آغوش خاک می‌رود.....در حالیکه رکسانه ولیعهد او را به دنیا می‌آورد....ولیعهدی که هرگز پادشاهی نکرد.....

از آن پس المپیاس مادر اسکندر از ركسانه و پسرش حمایت می‌کرد. تا اینکه المپیاس بدست کاساندروس بقتل رسید.

رکسانه به جرم پایبندی به عشق اسکندر، اسیر کاساندروس و قربانی دسیسه‌های سیاسی امپراتوری اسکندر شد که می‌خواهد قدرت پدر به پسر نرسد.........

كاساندر چون دید كه اسكندر چهارم پسر اسكندر، بزرگ شده و در مقدونیه گفتگو ازین است كه او را از محبس بیرون آورده بر تخت بنشانند، از عاقبت این كار ترسید و نابودی خود را در آن می‌دید. بنابراین به گلوسیاس رئیس محبس نوشت كه سر ركسانه و اسكندر را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان كند كه اثرى از این دو قتل نماند.
 


تعداد بازدید از این مطلب: 4584
بازدید : 4584

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









دوستان عزیز کدام گزینه را می پسندید؟

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



با سلام به شما دوستان عزیز. شما میتوانید با دانلود بازی های کامپیوتر و بازی کردن تعدادی بازی آنلاین ساعت های زیادی مشغول بازی کردن شوید شما می توانید با نظرات خود هر بازی را که می خواهید در نظرتان بنویسید و ما خیلی سریع آن بازی را در اختیارتان قرار می دهیم در واقع ما یکی از بزرگترین وبلاگ هستیم هیچ وبلاگی تا الان نتوانسته است مانند این وبلاگ 732 نظر و تعدادی نظر خصوصی با فقط 215 مطلب جمع آوری کرده است فقط میخواستم بگم که در قسمت نظرات از طریق فرم بنویس که میخوای نویسنده بشی من تو را انتخاب میکنم مانند برادرم علی شفیع زاده که نویسنده دوم است و اختیار تمام وبلاگ را دارد هر کس با مقدار مهارتش میتواند بخشی را به دست بگیرد با تشکر مدیر وبلاگ akbardownload
تمام حقوق اين وب سايت متعلق به مي باشد | طراحی قالب : تم ديزاينر